✿ شلمچه ، قطعه ای از بهشت...
حتی اگر نمی شنیدی که اینجا شلمچه است ، دلت به وسعت عصر عاشورا می گرفت...
همین که اولین نفس را در هوای پاکش می کشیدی ، نسیمی آشنا به مشامت می رسید...
آری شلمچه عجیب بوی کربلا می داد...
شنیده بودم که شلمچه بوی چادر خاکی زهرا می دهد...
شنیده بودم ، اما شنیدن کی بود مانند دیدن ، مانند چشیدن ...
مثل دریا می ماند ، دریا از دور هم زیباست
اما کجا یکسان است حال آن کسی که دریا را از دور می نگرد با آنکه جلوتر می رود و با دستانش حس میکند خنکای آب روانش را...
آنجا هرکسی به وضوح حس می کرد ، به وضوح می دید که مادری هر شب آنجا مادری می کند
عطر فاطمه عجیب پیچیده بود ،مهر مادری عجیب دل ها را آرام می کرد ، سکوتش عجیب بود...
هوایش عجیب بود ، نسیمش عجیب بود ، خاکش عجیب بود.. و غروبش از همه چیز عجیب تر...
غروب شلمچه عجیب دل را به بازی می گرفت ، حرف ها داشت برای گفتن ، کافی بود که دل به آسمانش دهی
کافی بود سر به سجده بگذاری ، کافی بود تنها به خاک های گرفته در مشتت نگاهی کنی ، دیگر باران بود و چشمان تو ، می بارید ...
اصلا بارش بارانش عجیب بود ، عجیب ...
اصلا بارش بارانش عجیب بود ، عجیب ...
می گفت : در شملچه شاهپر شهادت خشکاندهاند که اگر بادی برخیزد،
صدای بال فرشتگان را میشنوی که برای تبرک از این خاک صف کشیدهاند...
آری
صدای بال ملائکه را می شنیدی و حس می کردی که چگونه عطر آسمان کربلا را برایت به
سوغات آورده اند...
شاید تبادلی عجیب از فضای عطرآگین کربلا با جبهه ها ...
خاطرات خود را از سفرهایتان به مناطق عملیاتی و اردوهای راهیان نور و همچنین جبهه را برای ما ارسال کنید + همراه با جوایز ویژه و ارزنده
http://www.khadem-shohada.ir/content/689
توجه: آثار برگزیده به سه زبان ترجمه شده و در نهایت در مجموعه ای با نام "دفتر خاطرات جبهه و راهیان نور" به چاپ خواهد رسید
منتظر خاطرات شما هستیم