با ذکر و یادت این روزهایم را می گذرانم
روزها و ساعاتم بوی درد دارد
بوی تلخ جدایی و دوری
تازگی ندارد!
سالیان سال است که این گونه می گذرد
اما هر سال
قصه به اینجا ها که میرسد
بغض پنجه می اندازد بر گلو
باور کن گرفتار شده ام
باور کن دست من نیست
این زندگی و این روال پرتکرار
قصه ی تلخ دوری را رقم زده
کاش کاری از دستم برمی آمد
برای این دل بیچاره
تا این گونه جان ندهد
در جلوی دیدگانم
این اسیر دور افتاده از وطن را
کی با خود همراه می کنی؟
من همچنان درد اسارت را به جان می خرم
اما بگو آیا قصد نگاه کردن به مارا داری؟!
.
.
.
.
***امیری حُسین و نعم الامیر***
آقاجان زائرانت در تدارک سفرند
و من بی لیاقت
مدام در حال کتمان حقیقت
براستی که باز من جاماندم
آه ای کربلا!!!
چقدر تو بی وفایی...
نه وفا کردی به عباس..
و نه به این دل پر احساس...
چقدر ازت خواستم
دوباره زود بیام پیشت
ولی همش خبر میاد
دوستام فقط میان پیشت
فقط میای به خوابمو
آتیش میدی این قلبمو
غصه نمیخورم آخه
شیرینه رویاهای تو
دلنوشت: همه دارند به پابوسی تو می آیند طبق معمول من بی سروپا جا مانم
السَّلام عَلی قَلبِ زِینبِ الصَّبور