این که منظور خود منم!!!!
خودِ خودِ من
حالا یا آقا میاد یا نه
اگه که نیومد و من رفتم ، اصلا جاهل نبودم
اگه هم اومد من جزء سربازاش که نه جزء سرداراشم!!!!
ای داد بی داد از این همه توهم خود خوب پنداشتی ما!!!
ای داد از این همه تغافل!
این که منظور خود منم!!!!
خودِ خودِ من
حالا یا آقا میاد یا نه
اگه که نیومد و من رفتم ، اصلا جاهل نبودم
اگه هم اومد من جزء سربازاش که نه جزء سرداراشم!!!!
ای داد بی داد از این همه توهم خود خوب پنداشتی ما!!!
ای داد از این همه تغافل!
السلام علی الــحُــسـَــیـــــــــــن
قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
و تو ، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر
تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای
به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که
تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و
دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از
زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت
رسی...
یاران!
شتاب کنید ، قافله در راه است .
می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند ؟
آری ، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ...
اما پشیمانان را می پذیرند .
آه ای کربلا!!!
چقدر تو بی وفایی...
نه وفا کردی به عباس..
و نه به این دل پر احساس...
چقدر ازت خواستم
دوباره زود بیام پیشت
ولی همش خبر میاد
دوستام فقط میان پیشت
فقط میای به خوابمو
آتیش میدی این قلبمو
غصه نمیخورم آخه
شیرینه رویاهای تو
دلنوشت: همه دارند به پابوسی تو می آیند طبق معمول من بی سروپا جا مانم
السَّلام عَلی قَلبِ زِینبِ الصَّبور
خرج تو میکنم دلتنگی هایم را ، به امید دیدار کربلای تو ...
من دلم نازک است و زود می گیرد...
اما ایمانم اگر به چیزی بند کند ، دیگر هیچ حرفی نمی تواند آن را سست کند ؛
ایمان دارم وقتی دلم عجیب برای تو تنگ می شود ...
وقتی عجیب دل هوای دیدارت دارد ...
وقتی عجیب جاذبه ی قلبم به سوی توست ...
آن لحظه نوشته می شود به پایم ثواب زیارتت!
و دلم قرص میشود که تو را از همین اتاقم و پشت پنجره ای نیمه باز زیارت کرده ام...
وقتی که نسیم ، موهایم را نوازش میکند...
به خودم تلقین می کنم که تو صدایم را شنیده ای و قدری از هوای ملکوتی بین الحرمینت را برای دل خسته ام فرستاده ای...
من به همین چیزها دل خوش کرده ام و گرنه که تا بحال از غم دوریت ...
دلم به حال خود میسوزد...
دلم میسوزد که نمی توانم از نزدیک بـــبــــــویـــمــت...
عطر سیب حرمت آرزوست ...
حضرت ارباب ، ســــلامٌ عَــلَـــیــــک...
پ.ن : میترسم از شب قدر ، نکند بیاید
و برود و من جا بمانم از قافله ی کربلایی های امسال ، نکند امسال کربلایی نشوم ...