بسم الله الرحمن الرحیم
اسمش را گذاشته بودیم، ماه عسل مجردها
همان سفر رویایی که سال ها آرزویش را در دل پرورانده بودیم و نمی دانم به پاس کدامین کارمان امسال روزیمان شد و برکتش در زندگیمان جوشان!
از رنج و مشقت هایش شنیده بودیم
برای خودمان هم سخت بود، اما نیرویی از جنس عشق ما را به سمت رفتن سوق می داد
قرار بود تمرین صبوری کنیم، تمرین تحمل سختی و دم نزدن، اصلا چه چیزی برای یک دختر سخت تر از آن که چند روزی غر نزند!!!!، آن هم نه در شرایط پر رنگ و لعاب شهر، در میان روستایی دور افتاده و محروم که تمام رنگش، رنگ خاک است و از حداقل امکانات یک زندگی معمولی بی بهره!
هرچند روستای پرخاطره ی ما نه آبی داشت و نه گاز ونه حتی آنتنی برای تماس و نه کمترین شباهتی به کوچه های شهرمان اما در عوض آسمانی داشت آبی تر از همه ی آسمان ها و شب هایی که کهشکان ها در آغوشش رخ نمایی می کرد!
بچه های روستا اما
چقدر محبت و عاطفه در دل های کوچکشان فراوان بود
سراسر عشق بود روزهایمان
سراسر درس بود زمان هایمان
فکرش را بکن
در زندگی شهریمان چقدر مکافات برای خود تراشیده ایم
چند روزی دور از همه چیز بودن آدم را آدم تر می کند!
سبک برگشته ایم
و شاید خالی!
انباشته هایمان ته کشیده است
آنقدر فقر و نداری و شکر بی منت دیده ایم که حالمان از خودمان گرفته است!
چقدر بد بوده ایم!
****
از جانب خدا
از همان بالاهااا
چه خنده دار است رنگ و لعاب زندگی و داد و فریاد نداریمان!
و آن طرف تر
مشتی خاک و نداری و شاکر بودن هایشان!
از مرام و زندگیشان درس ها آموختیم
دلتنگشانیم
قرار بود که ما معلم آن ها باشیم
اما در تک تک رفتارها و حرکاتشان ما را نکته ای آموزنده بود برای فراگیری
حال که چند هفته ایست به شهر بازگشته ایم
غبار کدورت بر دل هایمان سایه انداخته و آن حس و حال ناب در ما خفته!
آن جا اگر همه چیز از خاک بود، اما دلت به نور خدا روشن می شد
اما اینجا
#حالی خسته پیدا کرده ایم با این همه رنگ
کاش می شد کمی از این همه رنگ را بالا آورد!!!
کاش می شد پلی زد از این شهر پر ریا به آن سمت روستای دورافتاده ی محروم
که اگرچه از چشم همه افتاده است
اما چشمان خدا به رویشان باز باز است
باید چند روزی با آن ها زندگی کرده باشی
تا بدانی چه می گویم
در اوج نداری، دارای عالم بودن، نعمت کمی نیست!
کاش دعایمان کنند
با دست های کوچک و قلب های بی کرانشان...