این که منظور خود منم!!!!
خودِ خودِ من
حالا یا آقا میاد یا نه
اگه که نیومد و من رفتم ، اصلا جاهل نبودم
اگه هم اومد من جزء سربازاش که نه جزء سرداراشم!!!!
ای داد بی داد از این همه توهم خود خوب پنداشتی ما!!!
ای داد از این همه تغافل!
این که منظور خود منم!!!!
خودِ خودِ من
حالا یا آقا میاد یا نه
اگه که نیومد و من رفتم ، اصلا جاهل نبودم
اگه هم اومد من جزء سربازاش که نه جزء سرداراشم!!!!
ای داد بی داد از این همه توهم خود خوب پنداشتی ما!!!
ای داد از این همه تغافل!
دلم که شهادت می خواهد!
اما اگر دنیایم امانی به تعقلی عملی دهد...
اگـــر اگرهای زندگیم رخصت دهد...
اگر این نفس وامانده مجالی به بی قراری های فطریم دهد...
آن وقت من که نه ، شهادت خودش به استقبالم خواهد آمد.
بنویسم یا نه...؟!
هرچه بگویم کم است...
اما از انصاف نیز جداست!
اگر نگویم که چه کرده ای...
دنیایم همین را بس
که میخوانمت و جوابم میدهی...
دنیایم همین را بس
که تو هستی در عین نبودنت
اما اشتباه از من است
این تویی که هستی و من
در نبود خود به بودن ها دچار گشته ام...
دستم را بگیر ای آسمانی ، ای عشق!!!
که دستت در دستان خدا بوده و هست...
سلام بر تو باد هر لحظه ، هر روز ، ای شهید...
تو ، همان که مخاطب خاص برای من...
میخواهم برایت بنویسم
اما نمی توانم
هی کلمات را بالا و پایین میکنم
خیره شده ام به نوشته ها
به دلم نمی نشیند
حیف است با این قلم ناشی به وصف تو بنشینم
کاش قلمم قدرت داشت تا بگویم از مردانگیت
از پهلوانیت در روزگاران قدیم
و از مرام و مهربانیت در این روزگار
دوست و برادر شهیدم ابـــــــراهیم
سلام...
سلام بر تو که نازدانه ی خدا هستی...
چرا که خدا هوادار توست
چرا که هرکس تو را میخواند تو فورا جوابش میدهی
و چه بسیار خواهش ها و خواسته هایی که فقط با رو انداختن به تو ای عزیز برای من سهل و آسان شد...
ابراهیم!
ای بنده ی خاص خدا!
شرمسارم از روی ماهت
شرمسارم از عمر تباه کرده ام
شرمسارم که تو رفته ای و من با بی حوصلگی روزگار میگذرانم
و مدام غر میزنم به روزگار و تلخ میکنم زندگی را برای همراهانم
کاش از رفیقم که تو باشی کمی اخلاق بیاموزم
کاش دستم را بگیری و از اینجا به بعد زندگی بزرگم کنی
ابراهیم!
راز گمنامیت در چیست که اینچنین در اوج گمنامی می درخشی و در قلب های دوستانت عشقی آتشین برپا میکنی؟!
ابراهیم!
نزد پروردگار دعایم کن
ابراهیم !
حال و روز دنیایم خوش نیست
بدجور زمین گیر شده ام
نه!!!
اصلا تقاضای آسمانی شدن ندارم...!
اما میخواهم مثل گذشته دستم را بگیری و روی همین زمین از این میدان مین عبورم دهی
اما رهایم نکن...!!!
دستم را بگیر تا من خود پرواز بیاموزم
اما برای اوج گیری ام به آسمان یا تند شدن قدم هایم بر زمین نیازمند یک سفرم
یک سفر
از جنس صفا و عشق روحانی
ابراهیم تو خود میدانی مقصود دلم را
پس مثل گذشته باز به تو پناه آورده ام که تو خود واسطه ای بین من و خدایم هستی
برادرم ابراهیم....
سلام مرا به ارباب برسان
چقدر دلم هوای محرم دارد...
دلنوشت: والله که شهر بی تو مرا حبس میشود آوارگـــی کــوه و بـیابانم آرزوســـــت...
زود بیـــدار شــــدم تا ســــــر ساعت برســـــم
باید ایـــــن بار به غوغـــــای قیــــامت برســـــم
مــــن به “قدقامت” یاران نرسیـــــدم، ای کاش
لااقـل رکعتِ آخــــر به جمــــــاعت برســــــــــم
آه، مـــــادر! مگــــر از من چه گنـــــاهی سر زد
که دعا کردی و گفتــــی به سلامت برســـــــم
طمع بوسه مــدار از لبم ای چشمــــه که مــــن
نـــــــذر دارم لب تشنـــــه بــــه زیارت برســــــم
سیب سرخی سر نیزه است…..دعا کن من نیز
این چنیــــــــن کال نمانــم ! به شهادت برســـم
پ.ن: خدایا دریابمان و لایق شهادتمان نما...
مرگ را همگی روزی خواهیم دید...
ای کاش آن را در لباس شهادت به تماشا نشینیم و بس....
گاهی زندگی سخت تر از اون چیزی میشه که ازش انتظار داری...
گاهی عجیب گیر میکنی و نمیتونی راهت رو از بیراهه های گوناگون تشخیص بدی...
گاهی دیگه هیچ چیزی دلت رو به ادامه دادن راهت خوش نمیکنه...
گاهی حتی به راهی که تا الان توش بودی شک میکنی...
حتی نمیدونی تا الان درست اومدی یا نه...
گاهی از ته دل آرزو میکنی خدا یه الگوی خوب و کاربردی تو زندگی این دوره و زمونه بزاره جلوت تا بدونی باید چیکار کنی...
گاهی که دیگه هیچ چیز برات بوی اعتماد نداره ، عجیب از ته دل ظهور حجتشو میخوای...
خدایا دق کردیم از بس حرف های رنگارنگ دیگران رو شنیدیم و نفهمیدیم که کی راست میگه....
خدایا العجل العجل که به استقامت خود در این شورزار زندگی مشکوکم ...
فقط میتونم دل خوش کنم به غیب ...
به نگاه های خدا و شهدا...
به اینکه ستاره ای شدن تو زندگیم تا یادم نره هدف از خلقتم چی بوده...
آه ای شهید ...
ای کشتـگان عشـق بـرایــم دعـا کنیـد
یعنـی نمیشود که مـرا
هم صـدا کنیـد ؟
ایـن دستهـای خستـه و
خالی دخیلـتان
درد مـرا هـم بــه
حُکـمِ اجابـت دوا کنیـد
فـریـاد چشمهـای مـرا
هیـچ کـس نـدیـد
پـس یـک نگـاه محبت
به من بیـنوا کنیـد
ای مردمان رد شده از
هفت شهر عشق
رَحمــی بـه ساکنـانِ
خَـمِ کوچـه ها کنید
کـوچیـده اید ! مگـر
صبــرتـان کجـاسـت ؟
من میرسم ز ره تو را
به خدا پا به پا کنید
ایـن کوله بـار
حـادثه ، این کــوره راهِ عمـر
بـاید عبـور کـرد شهیـدان بـرایـم دعا
کنید
پ.ن : صبر هم حدی داره ، برای اونی که بیاد شما باشه اما حتی محل عروجتون رو از نزدیک حس نکرده !!!
آی شهدا ، دلم میخواد اولین دیدارم از جبهه ها با کاروان دانشجویی باشه...
چیز زیادی که نیست...
لطفا قسمتم کنید امسال